افق سرعین

پایگاه خبری تحلیلی

افق سرعین

پنج‌شنبه 29 شهریور 1403

با شهید؛

زندگی نامه شهید میر محی الدین احمدی

زندگی نامه شهید میر محی الدین احمدی

روستای آتشگاه در دهمین روز از مرداد ماه سال ۱۳۴۶ ش میزبان میهمان نو رسیده ای از تبار علی (ع) گشت. نو رسیده ای که نامش برازنده آینده درخشانش بود.

به گزارش خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «افق سرعین»، روستای آتشگاه در دهمین روز از مرداد ماه سال ۱۳۴۶ ش میزبان میهمان نو رسیده ای از تبار علی (ع) گشت. نو رسیده ای که نامش برازنده آینده درخشانش بود. محی الدین نامی بود که پدر و مادرش برای او انتخاب کردند پدرش میربابا، با اندک سوادی که داشت شغل پر زحمت کشاورزی را برای خود انتخاب کرده بود و با همسرش لطیفه نقی زاده در تربیت ۷ فرزند می کوشیدند تا افرادی مؤمن و متعهد تحویل جامعه دهند.


وضعیت اقتصادی خانواده نسبتا خوب بود و از نظر اجتماعی حرمت ویژه ای در روستا داشتند. میر محی الدین آخرین فرزند خانواده و مورد توجه ویژه اهالی خانواده بود. خردسالی اش صرف بازی با برادران و خواهران بزرگتر از خودش و بچه های همسایه شد. سال ۱۳۵۲ تحصیلات خود را در روستا آغاز کرد. مدرسه کوچک روستا اولین سنگر علمی بود که میزبان حضور پرشوق او گشت. اولین روز مدرسه پدر او را تا دم مدرسه بدرقه کرد.


سالهای تحصیل ابتدایی برای میر محی الدین از شیرین ترین روزها بود وارث عباسی اولین دوستی بود که او در مدرسه پیدا کرد و این دوستی تا پایان عمرش دوام داشت.


برادرش میرغنی نقل می کند که صمیمی و آرام بود و در کارها به خانواده کمک می کرد. بعد از فوت پدرمان در سال ۱۳۵۷ه.ش توجه ویژه ای به مادرمان داشت. هرگز ندیدم بین او و خانواده ناراحتی پیش بیاید همه اعضای خانواده را دوست داشت و از محبت ویژه آنها نیز برخوردار بود علاوه بر خانواده با همسایگان و خویشاوندان نیز روابط حسنه ای داشت و به همین دلیل مورد علاقه همسایگان بود. در بین فامیل با خانواده عمه اش بیشتر رابطه داشت چون پسر عمه اش در پایگاه و مساجد و تکایا حضور فعال داشت و از این بابت بود که محی الدین توجه خاصی به این خانواده داشت. بعد از فوت پدر میر محی الدین همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد. تحصیلات خود را در یکی از مدارس تهران ادامه داد و علاوه برتحصیل، در کارگاه مکانیکی هم کار میکرد جاده مشهد - تهران مکانی بود که شهید به همراه برادرش مغازه ای باز کرد و به فعالیت مشغول شد.


او هفته ای ۶۰ تومان حقوق می گرفت و همکارانش؛ اکبری استاد علی آقا و میرغنی احمدی (برادرش) بودند. ضمن کار در مغازه مکانیکی در پایگاه ها و مساجد هم یک فرد لایق بود و بیشتر کارش قرآن خواندن و نماز خواندن به خصوص نماز شب بود و با خواندن دعا آرام میگرفت.


گاهی هم در خلوت با دعاهای مخصوصی که داشت با گریه با معبود خویش درد و دل میکرد. در هیئت ها و پایگاه ها به عنوان تدارکات انجام وظیفه میکرد وقتی هم مراسم تمام می شد، یواشکی می رفت و کفشهای آنان را جفت میکرد و از این کار لذت میبرد. پایگاه مالک اشتر مکانی بود که در آن جا فعالیت مذهبی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اش را گسترش میداد و از هیچ کوششی دریغ نمی کرد.


پایگاه مالک اشتر (مسجد رضوی ،افسریه پایگاهی بود که به همراه همرزمانش در آنجا برای مقابله با دشمنان داخلی و گروهک های ضد انقلاب که سعی در آشوب کشور را داشتند، فعالیت می کردند.


میرغنی نقل میکند ماه مبارک رمضان بود وقتی محی الدین در محله ای از تهران آماده گشت بود در آنجا عده ای جمع شده بودند و با سر و صدا و حرفهای بی جهت آنجا را ناامن کرده بودند آنها را نصیحت می کرد و می گفت اینجا انظار عمومی است و موجب آزار و اذیت دیگران می شوید. ولی آنها هیچ توجهی نمی کردند. چون محی الدین مسلح بود و نمیتوانستند چیزی بگویند، با لحن بی ادبانه گفتند: بعداً حسابت را خواهیم رسید و بعد متواری شدند.


چند روز بعد آنها محی الدین را در مکانی که در آنجا به تنهایی کشیک می داد، شناسایی کرده و به باد کتک گرفتند و فرار کردند بعد از آن سپاه و عوامل بسیج به شدت آنها را زیر نظر گرفتند و محل زندگی آنها را شناسایی کردند. وقتی آنها را دستگیر کردند به زیر زمین مسجد فاطمیه تهران بردند و در آنجا زندانی کردند و چون با حرف زدن نتوانستند اعتراف بگیرند مجبور شدند با شلاق از آنها اعتراف بگیرند.


در این میان آنها شلاق را به محی الدین دادند تا از آنها اعتراف بگیرد ولی محی الدین راضی نشد آنها را کتک بزند.


همین عطوفت باعث شد که بالاخره از آنها اعتراف گرفتند و تمام افراد گروهک ضد انقلاب دستگیر شدند میرغنی احمدی در مورد شهید می گوید: محی الدین از نظر سیاسی ذهن کارآمدی داشت با آنکه ما از اخبار سیاسی اطلاعی نداشتیم اما وی ذهنیات خود را روشن ساخته بود. حتی در آن زمان که بنی صدر رئیس جمهور بود محی الدین با نفرت و در میان تعجب ما، عکس او را که در مکانیکی چسبانیده بودیم پاره کرد بچه های کارگاه گفتند چرا عکس رئیس جمهور را پاره کردی؟ محی الدین :گفت این رئیس جمهور خائن است.


میرغنی با مرور خاطرات برادر ادامه میدهد وقتی که محی الدین می خواست به جبهه اعزام شود، مادرمان راضی نبود میگفت مادر، مرا حلال کن و بگذار بروم. مادر چون دید حریف محی الدین نمیشود و شوق رفتن به جبهه در او زیاد است جلودارش نشد و راضی شد که برود و چون صلابت محی الدین را که به خاطر دین و کشور و ناموس خود میرفت میدید، گفت: پسرم من تو را به حضرت علی اکبر قربانی دادم.


محی الدین اوایل سال ۱۳۵۸ وارد بسیج شد و حدود ۳ ماه دوران آموزش اش طول کشید و به عنوان جهادگر در خدمت جبهه های حق علیه باطل بود. حتی موقعی که در جبهه بود دست از درس خواندن نمی کشید و فعالیت علمی خود را هم در کنار جهاد در راه خدا و دفاع از کشور دریغ نمی کرد.


وقتی هم به مرخصی می‌آمد آرام و قرار نداشت و فکرش رفتن به جبهه بود. روزی کنار هم خوابیده بودیم و به اخبار گوش میدادیم، اخبار از حال و هوای جبهه بود و عملیات ها را نشان میداد محی الدین با دیدن رزمندگان در روی خاکریزها، تشک را برداشت و گفت چطور میتوانم همرزمانم را در آن حالت ببینم و من با خیال راحت روی این تشک بخوابم با لباس ساده و لباسی که سپاه به آنها داده بود در سال ۱۳۶۰ به منطقه جنوب اعزام شد و فعالیت خود را در جنوب آغاز کرد.


هدفی که داشت دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی بود و این انقلاب را مدیون خداوند و امام خمینی (ره) و کسانی که در این راه شهید شدند، می دانست.


در نامه ای که از او به دست خانواده رسید نوشته بود یا شهادت یا کربلا.... هدفش خدمت کردن و جهاد در راه خدا بود.


در قسمتی از وصیت نامه که قبل از شهادتش در جبهه نوشته میخوانیم ارثی که دارم صرف هزینه راه روستای آتشگاه کنید. آسایش او آسایش دیگران بود و با این کار احساس آرامش میکرد بزرگترین آرزوی او شهادت بود و شهادت در راه خدا را افتخار میدانست؛ آرزویی که خیلی زود بر آورده شد و در تاریخ ۱۳۶۴/۱۲/۲۶ و در حین درگیری با نیروهای بعثی عراق در اثر اصابت ترکش به سر و بدن در منطقه فاو عراق به ملکوت اعلی پیوست تا سفره هفت سین خود را در بهشت پهن کند.


او رفت و ایثار و مهربانی اش را در اذهان همگان به یادگار گذاشت. همه آشنایان و خویشاوندان از شهادت چنین انسان والایی متأثر گشتند. پیکر پاکش را سه روز بعد از عید نوروز سال ۱۳۶۵ با حضور باشکوه مردم و با اقامه نماز توسط حضرت آیت ا... مروج از جلوی مصلای اردبیل تشییع و طبق وصیت در گلزار شهدای روستای آتشگاه و در کنار بارگاه حضرت امامزاده عبدا... (ع) به خاک سپردیم.


یک و ماه بعد از شهادت میر محی الدین به اصرار مادرم به تبریز رفتم و وصیت نامه برادرم را همراه نامه ای که در آن درخواست احداث جاده روستا را نوشته بودم رساندم تا شاید با عمل به وصیت برادر شهیدم بتوانم کاری انجام دهم با راهنمایی برادر پاسداری قرار شد به دیدار مقام معظم رهبری (مدظله العالی) برویم. قرار شد بعد از نماز جماعت به سراغ ایشان برویم و مشکل را به ایشان بازگو کنیم با دیدن آقا، اشک امانم را برید و اختیار از دستم رفت. آقا با آرامش خاصی فرمودند اینجا میهمانان خارجی هم هستند. مقاوم باشید و ناراحت نشوید.


اینها اخبار را منعکس می کنند نباید از خود تزلزل نشان دهید؛ مشکل تان را صراحتاً بیان کنید گفتم آقا ما می خواهیم طبق وصیت برادر شهیدم راه روستا را بسازیم ولی کمبود اعتبار داریم و در انجام کار مانده ایم. آقا بی درنگ دستور ساخت راه را صادر کردند و یک هفته نگذشته بود که مهندسان جهاد، وارد روستا شدند و کارهایی را که برای احداث پل و جاده لازم بود انجام دادند و با همت و تلاش مسئولان و اهالی کار به سرانجام رسید. مادرم روی پل قرار گرفت و دستهایش را بالا برد و خدا را شکر کرد و گفت: به آرزویم که آرزوی قلبی پسر شهیدم بود رسیدم.


انتهای خبر/ ح

اشتراک‌گذاری

  • زندگی نامه شهید میر محی الدین احمدی

دیدگاه‌ها

  • وارد کردن نام، ایمیل و پیام الزامی است. (نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد)
دیدگاه شما برای ما مهم است
سیزده منهای دو