افق سرعین

پایگاه خبری تحلیلی

افق سرعین

جمعه 27 مهر 1403

مادر شهید سلیمان سرکاری شهرستان سرعین:

سلیمانم برای دفاع از کشور رفت

سلیمانم برای دفاع از کشور رفت

مادر شهید سلیمان سرکاری شهرستان سرعین گفت: سلیمانم برای دفاع از کشور رفت و به‌خاطر همین شهدا است که در امنیت زندگی می‌کنیم.

مادر شهید سلیمان سرکاری در گفتگو پایگاه خبری تحلیلی «افق سرعین»،  گفت: سلیمانم در روز دوم از شهریورماه ۱۳۴۹ در روستای زیبای کنزق از توابع سرعین دیده به جهان گشود. پدر خانواده مرحوم التفات سرکاری از مردان مرد دوران بود که برای گذران امور خانواده با تکیه و توکل بر خدا شب و روز زحمت می‌کشید. بهار و تابستان را در روستا کشاورزی می‌کرد و پاییز و زمستان برای کارگری به تهران می‌رفت تا چرخ خانواده ۱۴ نفره‌اش به‌خوبی بچرخد.
 
 وی مطرح کرد: دوران بچگی سلیمانم بازی با هم‌سن و سالانشان خودش می‌گذشت که از بازی‌های جدید بهتر و سالم‌تر بود و وقتی هم که بچه‌هایم مریض می‌شدند، با داروهای گیاهی و محبت‌های پدر و مادر مداوا می‌شدند که از هر دارو و درمان شیمیایی کارسازتر بود.
 
 مادر شهید ادامه داد و گفت: سلیمانم وقتی به سن مدرسه رسید آن‌قدر با شور و اشتیاق درس می‌خواند که فرصتی برای بازی با هم سن و سالان نداشت و البته مثل بچه‌های دیگر روستا از همان دوران کودکی در کارهای کشاورزی و دامداری به ما کمک می‌کرد.
 
 وی افزود: در روستای ما فقط مدرسه ابتدایی بود و سلیمان برای گذراندن دوره راهنمایی به سرعین رفت و در آنجا هم درس می‌خواند و هم پیش خواهرش می‌ماند تا او در نبود شوهر احساس تنهایی نکند و به همین دلیل این برادر و خواهر شدیداً به‌هم‌وابسته شده بودند.
 
 مادر شهید گفت: سلیمانم آرام و سربه‌زیر بود اذیت و آزارش به هیچ‌کس نمی‌رسید. برای گذراندن دوره دبیرستان به تهران رفت و قصد داشت که پیش برادرانش بماند؛ اما چون برادرها وضع مالی مناسبی نداشتند و سلیمان هم خیلی باعاطفه بود برای اینکه سربار برادرانش نشود با تمام علاقه به تحصیل مجبور به ترک آن شد و به بازار کار پیوست کاری بود و پرتلاش مثل پدرش بهار و تابستان را در روستا کار می‌کرد و پاییز و زمستان را در تهران به کارگری می‌پرداخت.
 وی افزود: نسبت به همه اعضای خانواده مهربان بود و مؤدب و احترام خاصی هم به خواهرش می‌گذاشت. اگر برای فامیل و همسایه مشکلی پیش می‌آمد، سلیمان برای کمک به آنها دست از پا نمی‌شناخت برای همین هم وقتی جنگ شروع شد آرام و قرار نداشت و مرتب می‌گفت باید برای دفاع از هم‌وطنان بروم و بجنگم مهر مادری اجازه نبرد بدهد؛ اما آن‌قدر اصرار کرد که راضی شدم آموزش نظامی را تمام کرد و به منطقه مریوان اعزام شد.
 
 
 مادر شهید توضیح داد: هر زمان به مرخصی می‌آمد روحش با جبهه بود و می‌گفت نگران من نباشید برای دفاع از کشور می‌روم. مدام می‌گفت از من عکسی دارید؟ عکس‌هایم را نگه دارید. گویا دلش نمی‌آمد خودش خبر شهادت به ما بدهد و ما را ناراحت کند. بعدها از جملاتی که گفته بود و از سرمستی و شادابی بی حد و حصرش در آن روزها در یافتیم در جبهه مشغول زدن تانک‌های دشمن بود و با شجاعت تانک‌ها را می‌زد. بدین‌طریق دشمن تصمیم گرفت به هر طریق ممکن این فدایی اسلام و ایران را از بین برد. هنگام جابه‌جاشدن با یک توپ تانک او را نشانه گرفتند و روح عاشقش به آسمان پرید.
 
 وی گفت: برای سلیمانم نذر کرده بودم که اگر برگردد گوساله‌ای قربانی کنم و یک شب در خواب دیدم که به من گفت: آمدن من به تأخیر افتاد اون گوساله قربانی را بفروشید، وقتی جسم پاره را دیدم فهمیدم که پسرم خود قربانی راه حق شده است.
 
 
 مادر شهید در سخنان خود افزود: در آستانه شهادتش آرام و قرار از دستم رفته بود و چون گنجشک بی‌قراری شده بودم که از اینجا به آنجا می‌رفت تنها مایه تسلی خاطرم این بود که در مراسم تشییع پیکر فرزندم. همه بودند؛ از مرد و زن و کوچک و بزرگ همه آمده بودند تا پسرم نزد پروردگار شفاعتشان را بکند؛ هر چند من با گلویی پر از بغض چشمانی پر از اشک و خون و پاهایی که به‌جای دستان پر مهر سلیمان عزیزم تکه‌ای چوب، عصای دستم شده بود. در مراسم حاضر شدم؛ اما حضور باشکوه مردم غمم را کاست. خداوند از مردم راضی باشد که ما را هرگز تنها نگذاشتند. اکنون مزارش تبدیل به زیارتگاهی شده است که مردم برای طلب حاجت به آنجا می‌آیند و باروح آسمانی پسر عزیزم نجوا می‌کنند.

انتهای خبر/ ح

اشتراک‌گذاری

  • سلیمانم برای دفاع از کشور رفت

دیدگاه‌ها

  • وارد کردن نام، ایمیل و پیام الزامی است. (نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد)
دیدگاه شما برای ما مهم است
چهارده منهای سه