افق سرعین

پایگاه خبری تحلیلی

افق سرعین

پنج‌شنبه 29 شهریور 1403
  • گروه: اجتماعی
  • کد خبر: 486
  • بازدید: 36
  • 1403/05/28 - 07:50:54

شهدای شهرستان سرعین

زندگی‌نامه شهید سید سیاوش عیسی نژاد

زندگی‌نامه شهید سید سیاوش عیسی نژاد

سید سیاوش در اولین روز از بهار ۱۳۴۶در یک خانواده متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش سید بهلول یکی از مردان غیور و با تعصب روستا به حساب می آمد.

به گزارش خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «افق سرعین»، سید سیاوش در اولین روز از بهار ۱۳۴۶در یک خانواده متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. پدرش سید بهلول یکی از مردان غیور و با تعصب روستا به حساب می آمد که ابتدا در معدن مس کرمان به کارگری مشغول بود و بعدها به خاطر تجربه زیاد کاری به استخدام رسمی کارخانه ذوب آهن درآمد. مادرش، مانند تمام مادران فداکار ایرانی در تربیت فرزندان خویش از تعالیم اسلامی استفاده می کرد که نتیجه آن تحویل شهیدی والا مقام و یک روحانی (سید محمد) به جامعه اسلامی می باشد. وضعیت زندگی خانواده سید در بعد اقتصادی نسبت به دیگر خانواده های روستایی بهتر بود.

پدر خانواده مقداری از درآمد خود را صرف کمک به افراد بی بضاعت روستا میکرد و در کارهای خیر همیشه پیش قدم بود. مادر روایت میکند که سیاوش در دوران خردسالی به شدت مریض شد به طوری که نمی توانست شیر بخورد امیدی برای زنده ماندنش نبود. در خانه پدری ام بودیم و همسرم در شهرستان بود شب هنگام همراه پدر و مادرم خواستیم او را به بیمارستان ببریم از شانس بد فرزندم هیچ خودرویی در روستا نبود. از آن طرف هم پدرم وای وای گویان به این طرف و آن طرف میدوید و مدام تکرار می کرد: خدایا این بچه پیش من امانت است اگر اتفاقی بیفتد من چه کار خواهم کرد.

من با دیدن ناله های پدر و مادرم با توکل به خدا از حضرت باب الحوایج استمداد خواستم که به داد فرزندم برسد و فرزندم را از این بلا نجات دهد. گفتم یا باب الحوائج یا حضرت عباس (ع) به داد فرزندم برس. در راه سرعین بودیم که پدرم به من گفت دخترم ببین شیرت را می خورد؟ من بچه را از پدرم گرفتم و سیاوش شیر خورد و بی تابی اش تمام شد. با خوشحالی به درگاه خداوند مهربان سپاس گذاری کردم و نمی دانم چطور شد که به زبانم آمد یا حضرت عباس سیاوشم به قربان تو آقا جان! زمان میگذشت و سیاوش بزرگ و بزرگتر می شد.

در روستای آنهایک روحانی عارف به نام سعداله(مرحوم ملا سعد اله راثی زندگی می کرد که بچه های روستا را نزد خود در مکتب خانه جمع می کرد و به آنها تلاوت قرآن مجید را آموزش می داده سیاوش شش ساله بود که وارد این مکتب خانه شد و آموزش تلاوت قرآن را نزد استاد آغاز کرد. سال ۱۳۵۲ در مدرسه روستای آتشگاه دوران تحصیلی ابتدایی را آغاز کرد و با موفقیت به پایان رساند.

دی ماه سال ۱۳۵۷ بود که خبری مانند بمب در تمام روستا منتشر شد. این خبر روستا را که سالها در سکون بود به جوش و خروش آورد. تنی چند از دانش آموزان با راهنمایی سید سیاوش و یکی دیگر از دوستانش، تظاهراتی علیه رژیم شاه به راه انداخته بودند؛ با شنیدن این خبر افرادی از سر سپردگان رژیم، سوار بر اسب به روستا یورش آوردند و یک راست به خانه آنها هجوم بردند.

پدر سید که خود فردی انقلابی بود پیش روی آنان ایستاد و گفت: «اگر کسی یک قدم جلوتر بگذارد خونش را خواهم ریخت. آنها وقتی او را مصمم دیدند، بازگشتند اما به هنگام خروج از روستا سید را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند به طوری که دندانهای او را شکستند. این واقعه، عزم وی را در مبارزات انقلابی جزم تر کرد به طوری که بیش از پیش فعالیت می کرد تا آتش مبارزه را در قلب های مردم روستای آتشگاه فروزانتر گرداند.

پسر خاله شهید میگوید وقتی پدر سید سیاوش در کارخانه ذوب آهن کار می کرد هر وقت که به روستا میآمد برای او مقداری لوازم التحریر می آورد؛ سید عادت نیکویی داشت به این صورت که بخشی از آن لوازم التحریر را به مدرسه می آورد و میان بچه های بی بضاعت تقسیم می کرد.

اکثر اهالی روستا به خصوص بچه ها به سید سیاوش احترام خاصی قائل بودند. هنوز انقلاب پیروز نشده بود. صبح یکی از روزها مدرسه حال و هوای دیگری داشت. روی یکی از دیوارها نوشته بودند: «مرگ بر شاه مدیر مدرسه همه را در حیاط جمع کرد و خواست. هر طوری که شده نویسنده را پیدا کند. تهدید می کرد که همه تان را تنبیه خواهم کرد. هیچ کس مسئولیت این کار را به عهده نگرفت. مدیر شاگردان را به باد کتک گرفت تا شاید مجرم را پیدا کند. ناگهان صدای یکی از بچه ها توجه همه را به خود جلب کرد.

نزنید من نوشته ام همه نگاه ها به طرف صدا برگشت. نزنید آقا ! اینها سید سیاوش بود که با فداکاری بچه ها را نجات داد.

سال ۱۳۶۲ مقطع تحصیلی راهنمایی را با موفقیت به پایان رسانید و برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه به شهر اردبیل آمد و در دبیرستان طالقانی اردبیل ثبت نام کرد. در اوایل تحصیل در سال دوم متوسطه با توجه به اینکه جنگ تحمیلی شدت گرفته بود ترک تحصیل کرد و در سال ۱۳۶۴ به عضویت سپاه پاسداران درآمد. او با عضویت در این نهاد انقلابی فعالیت های خود را آغاز کرد.

مادر شهید در مورد ازدواج فرزندش چنین نقل می کند همسرم در مورد ازدواج او تأکید زیادی داشت و همواره به من می گفت که باید برای او همسری انتخاب کنیم، صلاح نیست که بیش از این مجرد بماند. من خجالت می کشیدم که این موضوع را با او در میان بگذارم یک دوست صمیمی به نام صاحبعلی داشت من موضوع را به او گفتم تا با او در این باره صحبت کند. صاحبعلی موضوع را با پسرم در میان گذاشت سید سیاوش به او گفته بود که بعد از دو روز در این باره نظرم را خواهم گفت دو روز گذشت و به دوستش گفته بود. که من فقط یک آرزوی قلبی دارم و میخواهم به آن آرزویم برسم. فردای آن روز همسرم یک روسری و یک انگشتری خرید تا مقدمات ازدواج پسرم را فراهم کرده باشد. در این هنگام فرزندم نزد من آمد و گفت: مادر جان دعا کن که خداوند مرا به آرزویم برساند.

من گفتم: خدایا پسرم را به آرزویش برسان، آرزوی قلبی سید، شهادت در راه حق بود که بالاخره توانست به این خواسته قلبی اش برسد. ایشان به خاطر عشق به خاک وطن و میهن عزیزمان و جلوگیری از ورود بیگانگان به کشور به جنگ حق علیه باطل شتافت.

پسر خاله شهید خاطره ای را از دوران دفاع مقدس چنین نقل می کند؟ ماه محرم بود. سید سیاوش با تنی مجروح از جبهه بازگشته بود. فردای آن روز قرار بود روحانی محل سید سهم اله مهدوی به پای منبر برود بچه های پایگاه هماهنگ که قبل از اینکه حاج آقا به پای منبر برود، سید سیاوش به عنوان پیش سخنران با مردم صحبت کند همه چیز طبق برنامه پیش رفت و سید سخنرانی خود را شروع کرد ابتدا از رفتن به جبهه صحبت کرد و سخنان امام خمینی (ره) را چند بار تکرار کرد و گفت که امام خمینی (ره) از همه جوانان خواسته که سنگرها را خالی نگذارند و همه برای رفتن به جبهه بسیج شوند. عده ای از جوانان روستا با شنیدن سخنان سید سیاوش داوطلب اعزام به جبهه شدند. همرزمان شهید در مورد نحوه شهادت او می گفتند:

نیروهای بعثی در منطقه شلمچه شکست سنگینی را متحمل شده بودند تا جایی که وزیر دفاع شخصاً فرماندهی نیروهای بعثی را به عهده گرفته بود.

واحد مهندسی - رزمى لشکر على بن ابیطالب (ع) مأموریت یافته بود تا در مناطقی که تازه به دست نیروهای اسلام افتاده بود؛ خاکریز بزند. سید سیاوش فرمانده گردان فجر از لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود اما با حفظ سمت مسئولیت محور عملیاتی نیز به او واگذار شده بود. او به سرعت نیروهایش را برای احداث خاکریز آماده کرده در ایجاد خاکریز گردان فجر و نصر با هم همکاری داشتند. آتش شدید دشمن از یک سو و گرمای سوزان خوزستان از سوی دیگر منطقه را به جهنمی سوزان تبدیل کرده بود. برای رانندگان سخت بود که بتوانند بیش از دقایقی چند پشت فرمان لودر دوام بیاورند، با این وجود آنها هر یک ساعت جایشان را با هم عوض می کردند.

در اولین روز کارها با موفقیت پیش می رفت و سید سیاوش این عملیات را رهبری می کرد. روز دوم آتش دشمن سنگین تر شد و هر لحظه بر . تعداد شهدا افزوده می شد. با این همه کار ایجاد خاکریز به سرعت ادامه داشت و عملیات با موفقیت پیش می رفت. آخرین راننده که رزمنده ای از مشکین شهر بود فریاد کشید «برادر! مجروح شدم. سید هراسان عنان اختیار را از کف داده به سوی لودر دوید. اما افسوس که دیر ان شده بود. او نیز به خیل شهیدان پیوست. اینک راننده ای نبود که کار را ادامه دهد. سید سیاوش بی پروا و با چالاکی پشت فرمان جای گرفت. باران گلوله های خمپاره بود که یکریز در اطراف لودر فرود می آمد و در طنین صدای الله اکبر بچه ها گم می شد.

آنها روحیه خود را دوباره بازیافته بودند و سید در آن هنگامه شور و غوغا پیش می تاخت فاصله چندانی باقی نمانده بود تا خاکریزها از دو نقطه به همدیگر بپیوندند و کار تمام شود ولی به ناگاه خمپاره ای در کنار لودر منفجر و سید زخمی شد اما هم چنان سرگرم تلاش جانانه خود بود. در حالی که خون از سرش جاری بود به التماس ما توجهی نمی کرد و به کار ادامه می داد. تا اینکه توانش از دست رفت و با ایستادن لودر فهمیدیم که شهید شده است. سید سیاوش در تاریخ ۳۰ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به قلب و سرش به آرزوی دیرینه خود رسید و به عهدی که با خدای خود بسته بود عمل نمود و به خیل شهدای اسلام پیوست. مرقد مطهراین شهید والا مقام در گلزار شهدای روستای آتشگاه قرار دارد.

وصیت نامه شهید

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون: ساوات و رحمت بی پایان الهی بر شهیدان همیشه زنده انقلاب اسلامی و ی تحمیلی که در نبرد با کفر جهانی و مزدوران یعنی در راه اعتلای پرچم توحید در خون پاک خود غلطیدند و به لقاء الله پیوستند.

درود خدا و رسول او و سلام پر افتخار امام امت به تمامی عزیزان رزمنده و پیکارگران شهادت طلب جبهه های جهاد فی سبیل الله که امر امام یعنی فرمان خدا را لبیک گفتند و برتری ایمان را به شیاطین شرق و غرب به اثبات رساندند. خدایا تو شاهد باش در این لحظه که این تکه کاغذ را می نویسم و اسم تو را بر زبان می آورم جز یاد تو فکر دیگری ندارم. پروردگارا هر چه به گذشته ام مینگرم جز گناه چیزی در خودم نمی بینم و از اینکه نتوانسته ام به دین مبین اسلام خدمت کنم شرمسارم از پیشگاه با عزت و عظمت تو عاجزانه می خواهم که مرا ببخشی و مورد لطف و مرحمت بی پایان قرار دهی من برای دفاع از مکتب اسلام و قرآن و میهن اسلامی و شرف به منطقه جنگی روی آورده ام تا آنجا که توان دارم با دشمنان اسلام ستیز کنم و شنیده ام که امام حسین (ع) در کربلا صدا زد هل من ناصر ینصرنی)؛ کیست که مرا یاری کند. ولی کسی به یاری وی نشتافت و ما ایرانیان همیشه در آرزوی این بودیم که ای کاش در کربلا بودیم و به یاری امام حسین (ع) می شتافتیم و کربلای عزیز به ایران آمده هر روز هزاران نفر از این جوانان به خاک و خون می غلطنه و این را بدانیم که شهادت را مردان خاص خدا می چشند.

یعنی آنهایی هستند که از تمام علایق و دلبستگی های دنیوی هندی کوفه های آزادی را با خون سرخ خویش آبیاری می کند و آن را می چشند که فقط به خاطر رضای الله تا جان در بدن دارند استقامت و پایداری دارند و شهادت را طوری می خواهند که گویا انتظار رسیدن تشنه به دریا است.

 


انتهای خبر/ ح

اشتراک‌گذاری

  • زندگی‌نامه شهید سید سیاوش عیسی نژاد

دیدگاه‌ها

  • وارد کردن نام، ایمیل و پیام الزامی است. (نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد)
دیدگاه شما برای ما مهم است
بیست‌وهفت به‌اضافه دو