- گروه: فرهنگی
- کد خبر: 852
- بازدید: 15
- 1403/09/26 - 10:37:44
زندگی نامه شهید سید علی رفیعی:
مسجدها وسنكَرها را خالى نكَذاريد
در فرازی از وصیتنامه این شهید بزرگ میخوانیم: مسجدها وسنكَرها را خالى نكَذاريد و همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید.
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی «افق سرعین»، دهمين روز از شهريورماه ١٣٣٥ شمسى، زوج سيد آقا ميرزارفيعى وسيده بتوله اسماعيلى كه در روستاى آتشگاه زندگى مى كردند، صاحب دومين فرزند پسر خود شدند. تولد اين فرزند براى خانواده روستاى كه از تبار سادات نيز بودند بسيار خوش يمن بود. نام كودک به دنيا آمده را (على) نهادند. سيدعلى در آغوش پدرى كشاورز و مادرى متدين و مذهبى و مؤمنه باليد و روزهاى كودكى رادر آغوش پاک و معنوى و در كنار باركَاه امامزاده عبدا...(ع) گذراند.
پدر سيدعلى بى سواد بود و در زمين هاى زراعى خود در همان روستا به كار كشاورزى و دامدارى مشغول بود و از اين طريق مى خواست فرزندان خود را با نان حلالى كه در سفره مى گذاشت پرورش دهد و مادر خانواده علاوه بر انجام كارهاى خانه ورسيدگی به بچه ها در كار كشاورزى و دامدارى هم به همسرش كمك مى كرد. در سايه اين تلاش ها، خانواده سيد على از وضعيت اقتصادى متوسّطى برخور دار بودند. سيدعلى نيز در دامان چنین خانواده اى رشد يافته و آموزه هاى مذهبى و دينى را از مادر سيد ه آش كه بزر گترین مربى اخلاق او بود هى آموخت. زندگی در دامان روستا و معاشرت با مردمانى پاک و صادق از سيد على كودكى پاك و معتقد به شئونات اسلامى ساخت وهمين آموزه هاى اسلامى بود كه او رابه ياى كلاس هاى قرآن برگزارشده مسجد روستاى آتشكاه كشاند و روح تشنه سيد على را از حشمه معرفت اسلامى سيراب كرد.
او با شوق تمام دوس مى خواند و كوشايى و جديت راسرلوحه كار خود قرار داده بود واين دليلى بود تاوى رادر مقطع ابتدايى جزو شاكردان ممتاز مدرسه به حساب آورند.
سيد على در خانواده اى تقريباً پرجمعيت كه علاوه برخودش سه برادرش نيز حضور داشتند بزرگ مى شد تا اينكه در سال ١٣٥٥، وقتى كه ١٠ سال بيشتر نداشت، خانواده تصميم به مهاجرت به شهر اردبيل گرفتند ودر محله (زين العابدين)) اردبيل ساكن شدند. با مهاجرت سيدعلى و خانواده اش به اردبيل هيج وقفه اى در تحصيلات او ايجاد نشد وبراى ادامه تحصيل وارد مدرسه ابتدايى ١٥ خرداد اردبيل شد و مقاطع چهارم وپنجم ابتدايى رادراين مدرسه طى كرد. روزها از پس هم كذشت. اخلاق حسنه ومهربانى كه در وجود سيد موج مى زدازاو فردى دوست داشتنى وشخصيتى جذاب دربين مردم ساخته بودو روز به روز بر محبوبيت وى در ميان خانواده ومردم افزوده مى شد.
مهاجرت به اردبيل و زندگی شهر نشينى نه تنها از خلوص وپاكى ونجابت وى نكاسته بود بلكه روح او را صيقل يافته تر و خلقياتش را زيبنده تر كرده بود. تا اينكه در سال ١٣٥٧ همزمان با انقلاب اسلامى كه او ١٢ سال بيشتر نداشت وارد مدرسه راهنمايى (ابوذر) اردبيل شد و تحصيلات راهنمايى رادر اين مدرسه آغاز كرد. سيد على علاوه بر اينكه در درس خواندن مجاهدت مى كرد بلكه در قبال خانواده نيز خود رامسئول دانسته وبراى كمكك به بخشى از تأمين مخارج خانواده وارد بازار كار شد.
سيدافراز رفيعى، برادر شهيد دراين خصوص مى كَويد:(«به اردبيل كه آمديم طبق رسم آن زمان كه همه به فرش بافى مشغول بودند ما هم دار قالى رابه پشنهاد سيد على برپا كرديم و خودش در خانه مشغول فرشبافى شد. او مى خواست از اين طريق كمك خرج خانواده ء نفرهمان باشد. در هنكَام كار مراقب همه بود و رعايت حال همه، خصوصاً بچه هاى كوجك كه به عنوان شاكَرد با او كار مى كردند رامى نمود.))
وقتى سيد على سوم راهنمايى را تمام كرد به دليل مشكلات مالى نتوانست به تحصيل ادامه دهد به همين خاطر تركك تحصيل نمود و كار فرشبافى رابه طور جدى تربه همراه ساير اعضاى خانواده در بيش كَرفت.
سيد به همه بزرگ ترها و كوچک ترها احترام مى گزاشت وعلى رغم اينكه نوجوانى بيش نبود سعى مى كرد صل رحم واب جاى آورد وبه همه فاميل و دوستان سر بزند. مطالعه كتاب هاى اخلاقى از سيد على نوجوانى ساخته بود كه خود را همواره در محضر خدا مى ديد و مراقب بودهر عمل کوچکش در نزد خداوند مورد قبول واقع شود.
ايران تازه از يوغ استعمار يهلوى آزاد شده بود اما بار ديكَر كشور از سوى جنوب وغرب توسط عمال و دست نشاند كان آمريكا مورد تجاوز و هجوم قرار كَرفت.
بخش سرودهاى انقلابى از رسانه ها، سيدعلى (ا- مشتاق براى حضور و دفاع از كيان كشور اسلامى مى كرد و شور و شوق وصف نايذيرى براى حضور در منطقه داشت. آن روزها سيد على مانند ماهى بود كه از دريا جدامانده باشد. غرورى كه در وى براى دفاع از كشور وجود داشت با اين برنامه ها بيدار شد و خود را آماده دفاع از كشور ديد. سال ۱۳۶۰ با عضويت در پايكَاه شهيد يوسفى مسجد سيد الشهداء محله زين العابدين رسماً فعاليت اسلامى وانقلابى خود را آغاز كرد. تقوا و شعورى كه از سخنرانى هاى امام خمينى (ر٥) آموخته بود هر روز بيش تراز روز قبل او را براى شتافتن به قلب دشمن آماده تر مى كرد اما احساس مسئوليت و عدم موافقت خانواده باعث شد تانتواند به صورت داوطلبانه در جنكك حاضر شود.
سال ۱۳۶۱ باید به سربازی میرفت؛ بنابراین مشتاقانه با در رکاب عشق نهاد و عازم جهدهای جنگ شد. با ورود به جبهه در لشکر ۷۷ خراسان سازماندهی شد و در تیب ١١٠ وگروهان ٣ بامسئولیت آپی جی زن، مشغول رزم با دشمن شده وروح نا آرام خود رادر بشت خاک ریزهای عشق وخون به آرامش رساند. او که تاب دیدن تجاوز غاصبان حتی به یک وجب از خاک ایران عزیز را نداشت، با اشتیاق در صف رزمندگان اسلام ناب محمدی قرار گرفت و عرصه را بر دشمنان خاک پاک ایرانزمین تنگ کرد. کمتر به مرخصی میآمد و ماندن در جبهه را ترجیح میداد. ۱۵ ماه از دوران سربازیاش میگذشت و خانواده بیصبرانه منتظر پایان این دوره و بازگشت سید علی بودند.
اما در شانزدهمين ماه حضور در جبهه، اتّفاقى ناب در زندگی او روى داد. عمليات خيبر در كوشک آغاز شده بود و قلب سيد على براى رفتن به اين عمليات پرمی كشيد. با اينكه دوستانش از عدم حضور او قول كَرفته بودند اما با شوخى از آنان خواسته بود اين رااز او نخواهند چراكه خيبر بايد محل عروج او باشد. كويا آسمان، آغوشش رابراى سيد على كَشوده بود و شب عمليات كَويى شب لقاى او با دلدار بود.
مادر پير كه اكنون غبار سال هاى فراق به كَيسوانش نشسته با صداى بريده مى كَويد: ((شب عمليات خيبر، دوستان سيدعلى كَفته بودند تونرو! بايد استراحت كنى! اما او با خنده گفته بود: ((من مى روم و پرواز مى كنم!) شب عمليات، عطر بردست ولباسش مى زند. مى پرسند: ((چه شده؟)) با لبخند جواب مى دهد:(اين عطر، عطر شهادت است. براى رفتن به ييشكَاه خدا خودم را آماده مى كنم)». از سخنان سيد على معلوم بود ماندنى نيست.
عمليات خيبر در اسفندماه ۱۳۶۲ آغاز شد و او سبكبال تراز هميشه به سوى كوشك حركت كرد و در غوغاى توب وشليك كلوله دشمنان، دوستان وى متوجه مى شوند خبرى از سيد على نيست. اما آتش دشمن به قدرى قوى بوده كه هيج يك از همرزمانش نتوانسته اند او راببينند تا اينكه متوجه شهادتش مى شوند.
او با عطر شهادت به ديدار خداوند رفت؛ ٢ اسفند روز عروج عارفانه سيد على بود ودر عمليات خيبر سبكبار از قيد دنيا رها شده و به ديدار معشوق شتافت اكنون كه بيش از ٣١ سال از اين سفر آسمانى گذشته، غيرت سيد على اجازه نمى هد مناطق آتش وخون رارها كرده ودر خاك مادرى اش آرام كَيرد وبا قلب مطمئن مراقب ايران است. سيد على از آلاله هاى خونين كفن و مفقود الاثر ايران عزيز است. برادرش تعريف مى كند: وقتى خبر شهادتش رابه ما دادند عازم مناطق جنكَى شديم و وقتى بروندهاش را در لشكر ٧٧ خراسان يافتيم متوج شديم شهيد شده است وهرجه گشتیم نتوانستيم يک نشانى از او پیدا کنیم .
در خانه قديمى مان يک پنجره داشتيم هر وقت سيد على به مرخصى مى آمد آنجارا مى كوبيد و ما همواره منتظر كوبيده شدن بنجره اتاقيم تا آمدن سيد على رانويد دهد، اما نمى شود. او شهيد. شده وما جشم انتظار خواهيم ماند. يادش گرامى وراهش پر روهرو باد. در فرازى از وصيتنامه اش مى خوانيم:
از درگاه خداوند متعال مى خواهم كه مارا به راه شهدا و انبياء هدايت فرمايد. آن قدر به جبهه مى رويم ومى جنكيم تا بيروز شويم. اى برادران نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حسين(ع) در ميدان نبرد شهيد شد اى برادران مبادا در غفلت بميريد كه على اكبر حسين(ع) شهيد شد و با هدف شهيد شد. اى مادران و يدران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه ها جلو گیری كنيد كه فردا در محضر خدا نمى توانيد جواب حضرت زينب(س) را بدهيد كه تحمل ٧٢ شهيد را نمودند.
از سرور شهيدان امام حسين(ع) و يارانش الهام بگيريدكه از طفل شش ماهه تاپير مرد نود ساله چون حبيب بن مظاهر را در راه اسلام و قرآن قربانى دادند، مسجدها وسنكَرها را خالى نكَذاريد. از دركَاه خداوند به امام امت، عمر طولانى مى خواهم. خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى رانكَهدار.
والسلام عليكم ورحمه !... وبركاته.
انتهای خبر/ ح
دیدگاهها